شاعر : ناشناس نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل
باجرم وعصیانم بُکارا دادم از دست یعـنی کـلـید خـیـرهـا را دادم ازدست تحسین یک عدّه مرا درعُجب انداخت رفـتـم پی مـردم خـدارا دادم ازدست
چندیستکه سجـاده را بازش نکردم چندیست که حال دعا رادادم ازدست
مسـتی بعد از معـصیت دارم!نه توبه از بس گنه کردم حیا را دادم ازدست
دیگرمناجات سحـرهـایم به هم خورد آن لحـظههای باصفا را دادم از دست
نـابـابهــا دور بـر من را گـرفـتــنــد بـودن کــنـار اولـیــا را دادم ازدسـت
تا مـیـهـمان حـضرت عـبـدالعـظـیـمـم اصلا که گفته کربلا را دادم ازدست؟!
بـا قـد خـم آقـا ز مـیـدان آمـد وگـفـت زینب!عموی خیمههارا دادم ازدست
بابچـهها رخـت اسیـری رابـپـوشـیـد دیگـرعـلـمـدارشـما را دادم ازدست